این طرح تحول اقتصادی چیست ؟
این روزهابرای اکثرخانواده ها و سرپرست خانوارها این سوال مطرح است. پرسشنامه اطلاعات افراد خانوار مربوط به طرح جمع اوری اطلاعات اقتصادی خانوارهای کشور چیست ؟ اگرتکمیل نمایند چه اتفاقی می افتد؟ اگرتکمیل نکنیم چه میشود ؟ انچه ازاین پرسش برمیاید نشان از فقدان اطلاعات کافی ولازم درخصوص طرح تحول اقتصادی دولت است که دراوایل سال جاری رئیس جمهورمحترم وعده آن رادر پیام نوروزی خود به عنوان جراحی بزرگ اقتصادی ازان نام برد داده بود. با توجه حجم گسترده اطلاع رسانی رسانه ها ملی ودولتی وازاغازسال 87 همچنان پرسشها موجود در سطح جامعه تایید کننده عدم اگاهی عامه مردم برای شناخت حداقلی این طرح است . برای اینکه به صورت اجمالی به ماهیت این طرح اشنا شویم دراین مقاله سعی میشود به صورت عامیانه تربه ان پرداخته تا شاید درک این طرح را برای مردم اسانترگردد. تادرتصمیم گیری خود تردید نکنند . به هرحال برای شروع بحث لازم است مقداری از واقعیت تاریخی اقتصاد ایران بیان گردد .
به اعتقاد اکثراقتصاد دانان وکارشناسان بازاروسرمایه ، اقتصاد ایران را بیماری میدانند که بیماریش دارای دلایل متعدد است . بعضی ها این مشکلات را تاریخ می دانند که به شدت مزمن میباشد و قد مت یک صد ساله دارد . وبعضی دیگردلایل متاخرتررا که به مرورزمان برپیکره اقتصاد بیمار ایران افزوده شد است دلیل بیماری می دانند . انچه امروزملت هفتاد میلیونی ایران وارث ان شد اتفاقی نیست که دراین سی سال اخیرافتاده باشد. بلکه ریشه درتاریخ و فرهنگ مردم ما دارد . اگر چارهای نشود ایند گان هم این اقتصاد را با امراض بیشتری از ما به ارث خواهند برد. اگرازدلایل تاریخی ان صرف نظر کنیم دراین صورت باید مشکل را در عوامل ماخر جستجوکرد . دراین زمینه همه کسانی که براقتصاد ایران اشراف دارند میگویند اقتصاد ایران نفتی است و بوی نفت را میدهد یعنی اززمانی که این طلای سیاه بد بو دراین سرزمین پیدا شد اقتصاد ما بتدریج وامدار فروش خودش کرد. ومد لی مبتنی برآسان خوری که احساس نیاز به تولید ، کار افرینی ، خلاقیت ، سازندگی ، فن اوری ، دیوان سالاری چابک وکارامد را درکشورما از بین برد و بوروکراسی ودولتی فربه با حجم عظیم و نا کارامد به میراث گذاشت . البته همین اقتصاد دانان اززاویه دیگر معتقدند در صورت استفاده صحیح ازان این منبع با ارزش دراقتصاد ایران میتوانست نقش مثبت و مفید داشته باشد .
با پیروزی انقلاب اسلامی و جوحاکم برفضای انقلابی جامعه تلاش مسئولین مملکتی با انگیزه خدمت رسانی بیشتربه مردم درایجاد زیرساختهای توسعه برای ابادانی کشوردربخشهای مختلف اقنصادی ، کشاورزی ، عمرانی ، اموزشی بود که موجبات وابستگی واتکا به فروش نفت رابیشترازگذشته فراهم کرد . در نتیجه امروزهمه اقتصاددانان معتقدند اقتصاد ایران نفت محور است . یعنی درحال حاظر فقط با استخراج نفت وفروش ان به کشورهای دیکروبا واردات کالا میتواند ادامه حیاط دهد. به دلیل نقش واهمیت نفت درتامین منابع مالی کشور، حاکمان وسیاستمداران آن را یک سرمایه ملی قلم داد کردند . ومعتقدند که همه مردم باید ازمزایای ان به نحوعادلانه بهره مند گردند. ولی چگونه بهره مند شدن ازاین نعمت وسرمایه خدادادی که همان توزیع عادلانه ثروت درجامعه است درروش وتفکردولت مردان بعد ازانقلاب اسلامی ازدولت اول تا این دولت نهم متفاوت بوده . مثلا دولت سازندگی اقای هاشمی مدعی طرح تعدیل اقتصادی وارز بود . دولت اصلاحات اقای خاتمی از ساماندهی اقتصادی به محوریت طرح ضربتی اشتغال دفاع میکرد و امروز دولت نهم اقای احمدی نژاد بعد از اینکه سه سال ازعمرش گذشته با هزینه سنگین که برجامعه تحمیل کرد به ناکارامدی اقتصاد ایران پی برد و طرح تحول اقتصادی به محوریت ساماندهی یارانه ها بوجه کشوررامطرح نمود . انچه مسلم است ازگذشته تا امروزه یک اجماع عمومی بین همه دست اندرکاران درمحافل آکادمیک و اجرایی مبنی بر ساماندهی وضع منابع عمومی که ازآن به عنوان هدفمند کردن یارانه ها نام می برند، وجود داشت. اصل پرداختن به مدیریت یارانه ها و ساماندهی وضع موجود آن در کشور مورد قبول اکثر صاحبنظران و دست اندرکاران است، امااختلاف در شیوه، جزییات طرح ومخصوصا مقطع زمانی اجرای آن مهم است. نهایتآ سمت وسوی اهداف کلی همه صاحب نظران یکی بوده که همان توزیع عادلانه ثروت درجامعه است که دراجرا با هم اختلاف سلیقه دارند . درفرایند زمان با تعاریف گوناگون وعملکرد های متفاوت که از نحوه توزیع ثروت ملی حاصل شد . نهایتا درکتاب قانون برنامه پنج ساله چهارم توسعه اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران به سامان دهی توزیع و هدفمند نمودن یارانه مبدل گردید و شکل قانونی به خود گرفت به عبارتی دیگراین کتاب قانون برنامه پنج ساله چهارم که از برنامه های میانی برای رسیدن به چشم اندازبلند مدت جمهوری اسلامی ایران است ، دولت را ملزم کرد تا پایان برنامه چهارم سال( 1388) منابع مالی یارانه ای که از فروش نفت حاصل می گردد راهدف مند نموده تا به صورت عادلانه دربین طبقات ودهکهای مختلف توزیع گردد .ولی همانطورکه مشخص است شکل و چگونگی هدفمند کردن این سرمایه دربین مسولین واقتصاددانان متفاوت است هنوزالگوی مشخصی ازان تهیه نشده . بعضی معتقدند این منابع درامرتولید بایدهزینه کردد تا اشتغال و تولید در جامعه گسترش یابد بعضی دیگر معتقدند دولنها باید این مبلغ را برای تامین کالاهی اساسی مردم هزینه نماید تا نیازمندیهای اساسی به صورت ارزانتردراختیار مردم قرارگیرد . و گروهی هم معتقند این مبلغ باید به عنوان ابزاری برای کنترل گرانیها و پیشگیری ازافزایش تورم دردستان دولت باشد .اما واقعیت این است دولتها تا کنون به بهانه این سه الگو ودیگرتئوریها بادراختیارداشتن یارانه مشکلات دولت خودشان راحل میکردند. صرف نظرازاینکه چه کسی ؟ به چه میزان ازان بهره مند شوند؟ ازانجائیکه مسولیت اجرای قانون مدیریت بر یارانه ها و هد فمند کردنش یه دولت نهم رسد . اخرین تئوری که امروز مورد نظرمیباشد پرداخت مستقیم این سرمایه به مردم است . البته دردولت اقایان هاشمی و خاتمی توزیع یارانه مستقیم هم یکی ازالگوهای مطرح بود. که همواره مورد بحث ومد نظرقرارمیگرفت اما به دلیل مخالفت کارشناسان اقتصادی و نبود زیر ساختهای لازم و مطمئن اقتصادی درکشور توزیع یارانه مستقیم را موجب بی نظمی و تورم مضاعف دراقتصاد ایران می دانستند. درحال حاظرهم مخالفان طرح تحول اقتصادی دولت نهم همچنان به این نظریه خود پافشاری واسرار میورزند . ولی دولت نهم تصمیم گرفت در پایان عمرچهار ساله خویش الگو توزیع مستقیم یارانه را بجد عملی نماید . ( مانند تک رقمی کردن بهره بانکی ) حال چقدرموفق خواهد بود باید صبر کرد.
برای بیشتراشنا شدن به این سرمایه که عنوان یارانه را به خود اختصاص داد . لازم است بدانید دولتها سالانه برای چرخاندان امورات کشورلاحیه ای به مجلس شورای اسلامی میبرند که هزینه ها ودرامد ها دولت دران مشخص میگردد. با تصویب نهائی در قوه مقننه به صورت قانون بودجه سالانه کل کشوردرامده و براساس ان یک سال مالی دولت مشخص میگردد . ازسرجمع اعتبارات هزینه ای کل کشوردرمدت یک سال همیشه یک سوم ان اعتبارات یارانه ای بود که دولتها برای تامین انرژی از قبیل برق ، گاز ، بنزین ، گازئیل و کالاهای اساسی مانند نان ، روغن ، قند و شکر ، دارو ، کود شیمیائی و خدمات اجتماعی و عمومی هزینه می کردند تا مردم با قیمت ارزانتر این کالاها را بخرند و مصرف کنند و اصطلا حآ این کالاهارا یارانه ای مگویند . برای اینکه بدانید مبلغ ریالی این اعتباردردست دولت چقدراست به اخرین گزارش درهمین زمینه که بانک مرکزی داده اشاره میکنیم . مبلغ سرانه یارانه هر ایرانی در سال 1386 حدودآ مبلغ 1300000 تومان بود که مبلغ 1285000 تومان بابت حاملهای انرژی ومبلغ 71310 تومان بابت یارانه کالاهای اساسی میباشد. بنابراین به استناد همین گزارش اعتبارات یارانه درسبد هزینه ای دولت 100میلیارد دلارمعادل 93 هزارمیلیارد تومان براورد می گردد . که اقای رئیس جمهوردرمصاحبه هایش آن را 90 هزار میلیارد تومان اعلام کرد . درطول این چند سال همیشه مخالفتهای به اینگونه هزینه کردن دولت دربخش یارانه ها وجود داشت واین پرسش را ایجاد میکرد چرا ؟ 70 درصد مردم جامعه از 30 درصد یارانه و 30 درصد جامعه از 70 درصد یارانه ها بهره می گیرند که عملا سه دهک بالای جامعه از یارانه ها بیش از 7 دهک پایین جامعه استفاده می کنند واینگونه مصرف یارانه اهداف توزیع عادلانه ثروت رانمی رساند . بنابراین دولت تصمیم گرفت با یک جراحی بسیار دشوار با طرحی که دردست تهیه دارد ترتیبی اتخاذ نماید معادله بالا معکوس گردد . یعنی بخشهای اسیب پذیرجامعه که ازانرژی کمتری استفاده میکنند از 70 درصد یارانه بهره مند گردند و بخش مرفه جامعه که دوالی سه دهک اول جامعه را تشکیل میدهند از 30 درصد و کمتراز یارانه بهره مند گردند. ( ازاینکه مخالفان و موافقان درخصوص موفقیت این برنامه دولت چه میگویند ویا اینکه این برنامه دولت را سیاسی وانتخاباتی می دانند موضوع بحث ما نیست به همین دلیل ازکنارش میگذریم وبرای روشن شدن قضیه به انچه دولت مصصم به اجراان است میپردازیم ).
اقای رئیس جمهوردرپیام نوروزی خود طرح تحول اقتصادی را نوید دادد که درهفت بخش از نظام اقتصادی کشور یعنی نظام بانکی ، نظام مالیاتی، نظام گمرکی ، باز توزیع کالا ، ارزشگذاری پول ملی ، ارتقای سطح بهره وری ، پرداخت نقدی یارانه ها جهت تحقق عدالت اجتماعی باید بازنگری و جراحی گردد . حال چگونه و یا چه برنامه و ابزاری میخواهد انجام دهد هنوز کاملا روشن و مشخص نیست بهرحال کار بزرگ و باارزشی است اگر خوب اجرا شود برای اقتصاد ایران مفید است . درحال حاضرهیئت دولت وکمسیون تخصصی ویژه مجلس که از سوی نمایندگان ماموررسیدکی به پیشنهاد دولت شدند. درحال بررسی و تبادل نظرهستند ولی انچه مسلم است دولت ازهفت محورقابل جراحی بیشتر به محور پرداخت نقدی یارانه ان هم دربحث حامل های انرزی به هدفمند کردن یارانه بنزین توجه دارد .این توجه شاید یه دلیل وجود زیرساختهای که درسهمیه بندی سوخت درکشورفراهم شد باشد . ( دراینجا به بیاد مظلومیت برنامه تحول در نظام اداری کشور افتادم که ازهفت برنامه فقط به طرح تکریم ان توجه میشود درصورتی که شش برنامه دیگر پیشنیاز هستند اگرشش برنامه اول خوب اجرا نشوند طرح هفتم یعنی تکریم ارباب رجوهم بی معنی است )
بهرحال با این توضیح مختصربرمیگردیم به اصل موضوع که دست مایه این نوشتارشد . پاسخ به پرسش خانوارها که این فرمها ی اطلاعاتی خانوار چیست ؟ ایا ان را تکمیل نمایند یا خیر؟ دراینجا باید گفت دولت اجباری برای این برنامه لحاظ نکرد وخانواده های که تمایل به دریافت یارانه مستقیم نداشته باشند مشکلی ایجاد نمی شود . دومش تکمیل این فرمها کاربرد دیکری ندارد یعی خانوارها نباید نگران باشند. سوم اینکه ضرری به خانواده های متقاضی نمیرسد. از همه مهمتربه نقل ازسایت اطلاع رسانی روابط عمومی استانداری 88% مردم استان مازندران فرم طرح جمعآوری اطلاعات اقتصادی خانوارها را تکمیل نمودهاند. حال چرا با استقبال خوب مردم از تکمیل نمودن این فرمها همچنان این پرسشها ونگرانی درانان وجود دارد . ایا این نشانه بی اعتمادی مردم به اینگونه طرحهاست ؟ درپاسخ باید گفت اگرمهمترین شعاردولت نهم با وعده اوردن پول نفت برسرسفره مردم درطول این سه سال و نیم تحقق پیدامیکرد این طرح اینقدر برای مردم مشکوک نمی زد.
منابع : پیام نوروزی رئیس جمهور در 1387
: نشریه سرمایه
: خبرگزاری اقتصادی ایران
: پایگاه اطلاع رسانی روابط عمومی استانداری
کدام رقم رابه عنوان نرخ بیکاری دراستان بپذ یریم ؟
قبل ازاینکه به بحث شاخص های نیروی کاردراستان بپردازیم وعلت متفاوت بودن امارنرخ بیکاری رااززبان مسولین استان جویا شویم. لازم است تعریف اشتغال و بیکاری را ازنظرمرکز امار ایران داشته باشیم . اشتغال و بیکاری، از جمله موضوعهای اساسی اقتصاد هر کشوری است به گونهای که افزایش اشتغال و کاهش بیکاری، به عنوان یکی از شاخصهای توسعهیافتگی جوامع تلقی میشود. ونرخ بیکاری یکی ازشاخصهایی است که برای ارزیابی شرایط اقتصادی کشور مورد استفاده قرارمیگیرد.
به نظر مرکز امار ایران ( طرح آمارگیری نیروی کار با هدف برآورد شاخصهای نیروی کار به صورت فصلی و سالانه و همچنین تغییرات آن درکل کشور، نقاط شهری و روستایی و تغییرات سالانه در استانها با روش نمونه گیری چرخش درفصلهای مختلف سال اجرا میشود. این طرح نخستین بار دربهار 1384 آغاز وپس ازآن درماه میانی هرفصل اجرا شده است. پیش ازآن طرح دیگری تحت عنوان آمارگیری از ویژگیهای اشتغال و بیکاری خانوار اجرامیشد. طرح یادشده نخستین بار در سال 1373 و پس از آن درسالهای 1376 تا 1379 یک بار در سال و فقط در ماه آبان و از سال 1380 تا 1382 در هر فصل ودر سال 1383 درماههای اردیبهشت و آبان انجام گرفت. برای بهبود کیفیت وانطباق بیشتر با مفاهیم مجامع بینالمللی به ویژه سازمان بین المللی کار ( ILO ) درطرح یادشده بازنگری به عمل آمد تا به صورت طرح فعلی و باعنوان آمارگیری نیروی کار به اجرا درآید. در این طرح به دلیل ماهیت ادواری آن از نمونه پایه استفاده میشود. نمونه پایه، نمونهای است که میتوان از آن برای چند دوره ازیک آمارگیری ادواری یا چند آمارگیری، زیر نمونههایی انتخاب کرد. طبق تعریف سازمان بین المللی کار افراد 10 ساله و بیشتر که بتوانند درهفته مرجع در تولید کالا وخد مات مشارکت کنند ، به عنوان جمعیت فعال اقتصادی تلقی میشود و شاغل به کسی گفته میشود که حداقل 10 سال سن داشته باشد . درطول هفته مرجع حداقل یک ساعت کار کرده باشد )
البته این پرسش در اینجا محفوظ است ایا واقعآ درمملکت ما یک نفر شاغل درقالب تعریف بالا با یک ساعت یا دوساعت یا چند ساعت کار می تواند زندگی خود را با بگذراند ؟
اما شاخصهای جمعیتی استان مازندران درسرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال 1385حاکیست جمعیت استان با رشد 16/1 نسبت به سال 1375 از رقم 2602008 نفر به 2920657 نفر رسید . ( البته استانداری مازندران جمعیت استان رادرپایان سال 1386 برای انتخابات هشتمین دوره مجلس شورای اسلامی رقم 2922433 نفررا اعلام کرد ) اما استناد این نوشتار به سرشماری سال 85 است . ازکل جمعیت استان 54 درصد را شهری و 46 درصد را روستایی و همچنین بیشترین جمعیت درشهرستانهای ساری، بابل ، امل و قائمشهر که 55 در صد جمعیت را تشکیل میدهند. و براساس همین امار جمعیت فعال 10 ساله و بیشتر 1014764 نفر براورد شده که110031 نفر جمعیت بیکار و 904733 نفر جمعیت شاغل هستند . نرخ بیکاری در استان را 8/10 درصد ونرخ بیکاری در نقاط شهری 7/10 و در نقاط روستایی 01/11 درصد اعلام شد وبیشترین نرخ بیکاری در شهرستانهای سواد کوه 6/20 ، گلوگاه 1/17 ، بهشهر 9/16 وکمترین نرخ بیکاری مربوط به شهرستانهای جویبار 5/6 ، بابلسر 9/7 وبابل 8 درصد . بیشترین سهم بیکاران در شهرستانهای ساری ، بابل ، قائم شهر و امل بر اورد شد . ازجمع بیکاران در استان 8/50 درصد درنقاط شهری و 2/49 درصد در روستاها ساکن هستند. واز کل جمعیت شاغل در استان نزدیک به 82 درصد در بخش خصوصی و مابقی در بخش دولتی مشغول بکار هستند سهم بیکاران زن بیشتر از مردان است . از دیگر شاخص های مهم نیروی کاردراستان تناسب بین نرخ مشارکت اقتصادی ونرخ بیکاری است بد لیل ویژه گی اقلیمی درفصول کشاورزی وقتی نرخ مشارکت اقتصادی بالا است نرخ بیکاری پائین می اید وبرعکس درفصل زمستان نرخ مشارکت پائین است نرخ بیکاری بالاست . .بحث دیگری که مهم است سهم اشتغال در بخشهای مختلف کشاورزی و صنعت و خدمات دراستان است که از سال 1365 به این طرف سیر معکوس را داشته .یعنی با مقایسه تغییرات ساختار بخشی اشتغال مازندران نشان میدهد که سهم کشاورزی از کل اشتغال کاهش یافته وبه سهم بخش صنعت بویژه به بخش خدمات اضافه گردید .
انچه تاکنون گفته شد زمینه ای برای بحث اصلی این نوشتاراست . و ان هم ازاین قراراست ، دراین چند ماه اخیراززبان مسولین ومتولیان خلق فرصتهای شغلی دراستان امارهای متفاوتی ازایجاد اشتغال ونرخ بیکاری وکاهش بیکاران دراستان بیان شد. ارقامهای متفاوت که سررشته کاردران گم می شود و نشان نمیدهد که خلاصه بیکاری دراستان کاهش یافته یا خیر ؟ انچه در سند ملی توسعه استان در برنامه چهارم توسعه کشور می گوید استان مازندران باید در حدود 169 هزار شغل جدید در برنامه چهارم استان ایجاد کند و تعدادشاغلین از 870 هزار نفر در سال 1384 به 1020000 نفردرپایان سال 1388 برساند . تا نرخ بیکاری را ازرقم 8/10 به رقم 8/8 برسد . انچه امار گیری رسمی سال 1385 نشان میدهد افزایش 34733 نفر به شاغلین استان و ثایت بودن 8/10 نرخ بیکاری دراستان است به عبارتی نزدیک به 120 هزار شغل دراستان باید ایجاد شود تابه رقم پیش بینی شده درقانون برنامه یعنی به رقم 8/8 برسیم . ولی موضوعی که این پرسش را ایجاد کرد نبود وحدت رقم یکسان درگزارش عملکرد مسئولین است . لذا برای اینکه به اختلاف اماروارقام از این دست بیشترتوجه شود به اخبارمنتشره این چند ماه اخیردررساناهای استان توجه کنید. درهمین زمینه سایت اطلاع رسانی روابط عمومی استانداری مازندران به نقل ازاقای مهندس شفقت اولین استاندار دولت نهم دراوایل تیرماه سال جاری درجلسه تودیعش نرخ بیکاری دراستان را 5/8 درصد اعلام کرد . ونه نقل ازهمین سایت اقای کریمی استاندارفعلی استان دو ماه بعد درهفتم شهریورماه به مناسبت هفته دولت با اعلام کاهش 1% از میزان بیکاری استان طی یک سال گذشته خاطرنشان کرد درسال گذشته 130 هزارنفردراستان بیکار وجود داشت که این رقم در سال جاری به 90 هزارنفر کاهش یافت وی همچنین میزان بکاری استان را 6/8 در صد اعلام کرد . اما بشنوید از رئیس سازمان کار و اموزش فنی و حرفه ای استان در مورخه دهم شهریور به فاصله سه روزپس از سخنان استاندارمحترم نسبت به افزایش و اضافه شدن شمار بیکاران دراین استان هشدارداد. به نقل از سایت شمال نیوزونشریه جام جم . محمد نجفی تروجنی رئیس سازمان کار و آموزش فنی و حرفهای درحاشیه افتتاح بزرگترین مجتمع ورزشی کارگران شمال کشور به مهر گفت: اگر ممنوعیت تسهیلات اعتبارات درطرح های زود بازده اشتغالزا از سوی بانکها رفع نشود تا پایان امسال 32 هزار نفر به جمعیت بیکاران مازندرانی اضافه خواهد شد. وی با بیان اینکه ازمحل اجرای بیش از 20 هزار طرح بنگاههای کوچک زودبازده اقتصادی در 2 سال گذشته درمازندران 64 هزار نفر مشغول به کار شدند، تصریح کرد: این میزان اشتغالزایی برای جوانان مازندرانی در بخشهای مختلف نرخ بیکاری را در استان تکرقمی کرد.رئیس سازمان کار و آموزش فنی و حرفهای مازندران، نرخ بیکاری در این استان را در میان 11 استان کشور حدود 7 درصد اعلام کرد و افزود: در صورت پرداخت نشدن اعتبار به طرحهای مصوب بنگاههای کوچک زودبازده اقتصادی اشتغالزایی نرخ بیکاری به بیش از 5/8 درصد افزایش خواهد یافت.نجفی با بیان اینکه هماکنون بیش از 2600 واحد کوچک و بزرگ تولیدی و صنعتی و اشتغالزا در مازندران فعال است، تعداد افراد شاغل در این واحدها را بیش از 350 هزار نفر اعلام کرد.وی درعین حال خاطرنشان کرد: هماکنون بیش از 110 هزار نفردر مازندران بیکار هستند که روزانه به این تعداد در استان افزوده میشود.
انچه گفته شد بخشی ازحکایت کاهش وافزایش نرخ بیکاری دراستان است . حال کدام رقم را باورکنیم؟ آمان ازدست این ارقام.
منابع : نشریه برنامه شماره 212- 225-234- سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور
: سالنامه اماری 1385 کل کشور
: سایت اطلاع رسانی روابط عمومی استانداری مازندران
: سایت شمال نیوز
: روز نامه جام جمع
: روزنامه محلی بشیر
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
قبلا وبلاگی داشتم بس مرغوب. اما از بد حادثه بهناگاه ایمیلی دریافت کردم که مملو از خواهش و التماس بود. فرد مذکور با کلی گریه و زاری الکترونیکی، چنین عرض حال کرده بود که گرچه وبلاگی هنوز ندارم ولی نام وبلاگم را به همین نامی که شما انتخاب کردید، تبلیغ کردهام. و چون دانشجو هستم و کلی کار انجام دادهام و با این نام صاحب لحیهای شدهام، از شما خواهش میکنم نام وبلاگتان را تغییر دهید! خب شما باشید چکار میکنید؟ به ناچار قبول فرمودیم و عطای وبلاگمان را به لقایش بخشیدیم. و چون خود نیز به همان نام تبلیغ کرده بودم، با نام دیگری سدید نبود که وبلاگی سر هم کنم. ولی در عین حال این کار را کردم. اما دیگر مشتری نیامد و من هم در مغازة سخن فروشی که البته رایگان هم کار میکردم سرم بیکلاه بود و علیالاتّصال، مشغول پراندن مگس بودم. البته وبلاگم خیلی هم به روز نمیشد دیگه.... بگذریم.
اما شرح وبلاگی که اکنون روبری شماست و دیگه هرگز به روز اون وبلاگ قبلی مبتلا نخواهد شد انشاالله:
چندسالی مشغول کارهای علمی مذهبی تاریخی قرآنی تفسیری بودم تا به هر زور و ضربی در این آشفته بازار، مطالبی را آنگونه که خواهید خواند فراهم کرده و حکایت دل و مغزم را به رشته تحریر در آوردم. وقتی برخی کارها را به برخی دوستان ارائه میدادم، همگی لوزتینشان متورم میشد. یعنی جای برخی اعضای بدنشان با هم عوض میشد و چشمانشان پای را از گلیم حدقه کمی فراتر مینمود. بقیة عوارض غیر ظاهری را هم من نمیدانم، ولی همین دو نشان کافی بود که من حساب کار خودم را بکنم و آرزوی چاپ این آثار را به گور ببرم. دردسرتان ندهم، برخی آثار از این دست به آن دست همی گشت و اعتراض پشت اعتراض سرازیر مقام محترم مؤلف یعنی این بندة حقیر، همی شد. سر تا پای اعتراضات را نگاه کردم دیدم کلاّ و طرّا حاکی از مصلحتاندیشی و شخصیتپرستی و ملاحظهکاریاست. و کمتر مطالب علمی در آنها دیده میشود. یعنی درست همان چیزی که من اصلا در نوشتههایم حسابش را نکرده بودم.
آخه من فکر میکردم کار تحقیقی، معنایش این است که: حاصل نتایج به دست آمده از تحقیقات را بدون حب و بغض در اختیار طالبان آن قرار دهیم. اما اینکه در نوشته باید مصالحی هم در نظر داشت و از بعضی نتایج لب فروبست و برخی را هم غورت داد و برخی را نیز با اماله رفع و رجوع کرد، این را اصلا نمیدانستم. حاصل اینکه هیچ ناشر محترمی [به عبارت مؤدبانه] جرأت چاپ اثار تحقیقی که چند سال از من وقت گرفته بودند را نداشت.
منِ فلکزدة نگونبخت هم که از روز الست طینت و خمیرهام با جیب خالی بسته شده بود، گرچه نیمچه جرأتی داشتم ولی پولی برای اقدام به چاپ نداشتم. تازه اگر میخواستم چاپ کنم کدام چاپخانه تن به این کار میداد؟ من هم به برخی ناشران، پیشنهاد میکردم که یک جفت جرأت مرغوب و اعلا و فابریک! از مخالفان ما قرض بگیرند. بلکه بتوانند اینچنین پژوهشهایی را چاپ کنند. زیرا مخالفان ما بدون هیچ ملاحظه و واهمه و ترسی علیه مذهب ما علناً تبلیغ میکنند و کتاب مینویسند و پشت تریبونها آزادانه علیه ما فریاد میزنند، و از هیچکس هم نمیترسند و کسی هم به آنها کاری ندارد. اما ما فلکزدگان باید برای چاپ مثلا یک کتاب علمی و تحقیقی، کلی عینکمان را کج و راست کرده و جرأتمان را وزن کنیم و با کلی مصلحت اندیشی و زد و بند و مشاوره و مناظره و... آخرشم هیچی به هیچی.
خلاصة کلام اینکه: برخی از دوستان به این نتیجه رسیدند که محتوای این پژوهشها را باید سینه به سینه انتقال داد. البته نه اینکه سینههایمان به هم بچسبانیم و برای انتقال علوم، اخ و تف و یا سرفه کنیم. بلکه حسنی به حسینی بگوید و حسینی به تقی و تقی به نقی همینطور در جلسات و... مطرح شود تا مگر محتوایش در بین عموم بپیچد و نتیجهای حاصل آید.
خب حالا شما باشید چکار میکنید؟ معلومه دیگه. شما هم مثل من تنها تیری که در ترکش دارید اینجوری رها میکنید:
مثل یه آدم عاقل، به جای سینه به سینه شدن با یک مشت سبیل کلفت نتراشیده و نخراشیده و چانه زدنهای شبانه روزی که در نهایت به خروج جان از حلقوم مبارک، یا سایر منافذ دیگرتان منجر شود و لاجرم به محکومیت مشار الیهم ختم گردد ولی بعدش بروند مثلا تهران و قم و مشهد و سایر امکنة علمی، و پشت سرتان رجز بخوانند و زیرابتان را بزنند و سعایت کنند که چه نشستهاید مهمات علمی علما از دستشان ربوده شد و... قطعاً ترجیح می دهید با مانیتور بیزبان و بیخاصیت به جای سینه به سینه شدن شاخ به شاخ شوید. در نتیجه یک وبلاگ درست میکنید و حاصل پژوهشتان را آرام آرام با خلایق اهل وبلاگ و اینترنت، مطرح میکنید تا بخوانند و نظر دهند و شما هم نظر آنان را جواب بدهید، و بعد هم دعوایتان بشود و به هم فحش بدهید و بد و بیراه بگویید و از این چیزها. خب منم همین کار کردم دیگه. فکر می کنم بر سینه به سینه شدن خیلی ترجیح دارد. البته این را هم بگویم که پژوهشهای من در زمینههای مختلف است. فجایع اجتماعی، اخلاقی، مذهبی و اعتقادی و چند نقطه.
حالا از این به بعدش دیگر جزء همون پژوهشها محسوب میشود. مارا به خیر و شما را بسلامت و بالعکس.
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا اول مظلوم
با کمال شرمندگی در پیشگاه مقدس سیدالوصیین، صراط مستقیم حضرت علی بن ابیطالب صلوات الله و سلامه علیه این نوشته را تقدیم می دارم:
تأملی کوتاه در کتاب «داستان راستان» اثر استاد شهید مرتضی مطهری:
این کتاب را اگر نخواندهاید قطعا نامش را شنیده اید. در دو جلد تنظیم و در تیراژ بسیار بالایی چاپ و در سطح گستردهای انتشار یافته است. جلد اول آن نخستین بار در تیرماه سال 39، و جلد دومش در آبان ماه سال 43 چاپ و منتشر شده است. تا کنون بارها چاپ شده، و داستانهای آن در صدا و سیما و روزنامهها و مجلات و کتب دیگر مورد استفادة فراوان قرار گرفته است.
مولف محترم کتاب در مقدمه جلد اول چنین می گوید:
«… کتابی در دست تألیف دارم مشتمل بر یک عده داستانهای سودمند واقعی، که از کتب احادیث یا کتب تواریخ و سیر استخراج کرده، با زبانی ساده و سبکی این چنین نگارش می دهم… نویسنده تا کنون به کتابی برنخورده است که مولف به منظور هدایت و ارشاد و تهذیب اخلاقی عمومی داستانهایی سودمند از کتب تاریخ و حدیث استخراج کرده و در دسترس عموم قرار دهد… تعهد کردم که این وظیفه را انجام دهم... در بیان و نگارش هیچ داستانی از حدود متن مأخذی که نقل گشته تجاوز نشده و نگارنده از خیال خود چیزی بر اصل داستان نیفزوده یا چیزی از آن کم نکرده است… در این کتاب از لحاظ نتیجه داستان هیچگونه توضیحی داده نشده... البته این بدان جهت بوده که خواستهایم نتیجهگیری را به عهدة خود خواننده بگذاریم… هر چیزی تا خود خواننده درباره آن فکر نکند و از فکر خود چیزی بر آن نیفزاید با روحش آمیخته نمیگردد و در دلش نفوذ نمیکند و در عملش اثر نمیبخشد البته آن فکری که خواننده از خودش میتواند بر مطلب بیفزاید همانا نتیجهای است که به طور طبیعی از مقدمات میتوان گرفت... چون این داستانها ساخته وهم و خیال نیست بلکه قضایایی است که در دنیا واقع شده و در متون کتبی که عنایت بوده قضایای حقیقی در آن کتب با کمال صداقت و راستی و امانت ضبط شود، ضبط شده و این داستانها (داستانهای راست) است… این داستانها… معرف روح تعلیمات اسلامی نیز هست، و خواننده از این رهگذر به حقیقت و روح تعلیمات اسلامی آشنا میشود».
این بخشی از سخنان استاد، در مقدمة جلد اول کتاب بود. از این سخنان، چنین نتیجه می گیریم که:
1- داستانها برای هدایت و ارشاد و تهذیب اخلاق عمومی گردآوری شدهاند.
2- داستانهای فراهم شده «داستانهای راست» میباشند.
3- مأخذ داستانها همه معتبر و قابل اعتماد است.
4- در ترجمه و نقل داستانها، امانتداری رعایت شده است.
5- داستانها همه سودمند و واقعی هستند.
6- داستانها، معرّف روح تعلیمات اسلامیاند.
خب، حالا با توجه به آنچه گذشت میخواهیم دوتا از داستانهایی که استاد شهید در این کتاب یادآور شده را با هم مقایسه و سپس نتیجه بگیریم. لذا داستان شماره 86، با عنوان: «عتاب استاد» را که در جلد دوم، صفحه 46، به چاپ رسیده با هم مرور می کنیم. استاد در این داستان چنین فرمودهاند:
«سید جواد عاملی، فقیه معروف ـ صاحب کتاب مفتاح الکرامه ـ شب مشغول صرف شام بود که صدای در را شنید. وقتی که فهمید پیشخدمت استادش، سید مهدی بحرالعلوم، دم در است با عجله به طرف در دوید. پیشخدمت گفت: حضرت استاد، شما را الآن احضار کرده است، شام جلو ایشان حاضر است اما دست به سفره نخواهند برد تا شما بروید.
جای معطلی نبود. سید جواد بدون آنکه غذا را به آخر برساند، با شتاب تمام به خانه سید بحرالعلوم رفت. تا چشم استاد به سید جواد افتاد، با خشم و تغیّر بیسابقهای گفت: سید جواد! از خدا نمی ترسی، از خدا شرم نمی کنی؟!
سید جواد غرق حیرت شد که چه شده و چه حادثهای رخ داده، تا کنون سابقه نداشت این چنین مورد عتاب قرار بگیرد. هر چه به مغز خود فشار آورد تا علت را بفهمد ممکن نشد. ناچار پرسید: ممکن است حضرت استاد بفرمایند تقصیر اینجانب چه بوده است؟
[سید بحر العلوم فرمود:] هفت شبانه روز است فلان شخص همسایه ات و عائله اش گندم و برنج گیرشان نیامده، در این مدت از بقال سر کوچه خرمای زاهدی نسیه کرده و با آن به سر بردهاند. امروز که رفته است تا باز خرما بگیرد، قبل از آنکه اظهار کند، بقال گفته نسیة شما زیاد شده است. او هم بعد از شنیدن این جمله خجالت کشیده تقاضای نسیه کند، دست خالی به خانه برگشته است. و امشب خودش و عائلهاش بی شام ماندهاند.
[سیدجواد پاسخ داد:] بخدا قسم، من از این جریان بی خبر بودم، اگر می دانستم، به احوالش رسیدگی می کردم.
[سید بحر العلوم فرمود:] همه داد و فریادهای من برای این است که تو چرا از احوال همسایه ات بی خبر مانده ای؟ چرا هفت شبانه روز آنها به این وضع بگذرانند و تو نفهمی؟ اگر با خبر بودی و اقدام نمی کردی که تو اصلا مسلمان نبودی، یهودی بودی.
[سیدجواد گفت:] میفرمایید چه کنم؟
[بحرالعلوم فرمود:] پیشخدمت من این مجمعه غذا را برمی دارد، همراه هم تا دم در منزل آن مرد بروید، دم در پیشخدمت برگردد و تو در بزن و از او خواهش کن که امشب با هم شام صرف کنید. این پول را هم بگیر و زیر فرش یا بوریای خانهاش بگذار، و از اینکه درباره او که همسایه توست کوتاهی کردهای معذرت بخواه. سینی را همانجا بگذار و برگرد. من اینجا نشستهام و شام نخواهم خورد تا تو برگردی و خبر آن مرد مومن را برای من بیاوری.
پیشخدمت، سینی بزرگ غذا را که انواع غذاهای مطبوع در آن بود برداشت، و همراه سید جواد روانه شد. دم در پیشخدمت برگشت و سید جواد پس از کسب اجازه وارد شد. صاحبخانه پس از استماع معذرت خواهی سید جواد و خواهش او دست به سفره برد. لقمه ای خورد و غذا را مطبوع یافت. حس کرد که این غذا دست پخت خانه سید جواد، که عرب بود، نیست، فورا از غذا دست کشید و گفت: این غذا دست پخت عرب نیست، بنابراین از خانه شما نیامده ، تا نگویی این غذا از کجا است من دست دراز نخواهم کرد.
آن مرد خوب حدس زده بود. غذا در خانه بحرالعلوم ترتیب داده شده بود. آنها ایرانی الاصل و اهل بروجرد بودند و غذا، غذای عرب نبود. سید جواد هر چه اصرار کرد که تو غذا بخور، چه کار داری که این غذا در خانه کی ترتیب داده شده، آن مرد قبول نکرد و گفت: تا نگویی دست دراز نخواهم کرد. سید جواد چاره ای ندید، ماجرا را از اول تا آخر نقل کرد. آن مرد بعد از شنیدن ماجرا غذا را تناول کرد، اما سخت در شگفت مانده بود. میگفت: من راز خودم را به احدی نگفتهام، از نزدیکترین همسایگانم پنهان داشتهام، نمیدانم سید از کجا مطلع شده است!.
سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید؟!»
این بود داستانی که توسط استاد شهید نقل شده است.
من هیچ گونه بحثی درباره مولف و یا قهرمانان داستان ندارم بلکه به فرمودة استاد، نتایجی را که یک خواننده ممکن است از خواندن و تأمل در این داستان بدست آورد را برمی شمارم:
1- پیام اصلی و اوج داستان، بروز کرامتیاست از سید مهدی بحرالعلوم. عالم نام آور و جلیل القدری که در گوشة خانهاش نشسته و با بصیرت شگفت آوری، از حال مؤمنان شهر باخبر است.
2- سید بحرالعلوم از اسرار و نهان مردم باخبر بوده است ـ مانند اطلاع او از: همسایه سید جواد و عائله اش. نسیه گرفتن خرما از بقال. اعتراض بقال به بالا بودن بدهی. شرم و خجلت مومن از نسیه گرفتن. و بالاخره بی شام ماندن فقیر مسکین با خانواده اش ـ.
3- سید بحرالعلوم بر اساس علم باطنی خود، سید جواد را وادار به رسیدگی به همسایهاش نموده است. در نتیجه، علم باطنی نیز برای او تکلیف آور بوده است.
4- سید بحرالعلوم اسرار مومن آبرومندی را نزد خادمش و سید جواد، فاش ساخته است.
5- سید بحرالعلوم توجه نکرده که همسایة سید جواد از نوع غذا متوجه اقدام او خواهد شد.
6- سید بحرالعلوم پس از هفت شبانه روز گرسنگی همسایه سید جواد و عائلهاش اقدام به فرستادن غذا و پول کرده است. چرا پیش از آن اقدام نکرد؟
7- سید بحرالعلوم لازم ندانسته پیش از قرض و... به همسایه سید جواد کمک کند.
8- سید بحرالعلوم اطعام مساکین شیعه را بر عهدة دیگران گذاشت و خودش قدمی برنداشت تا کسی چون سید جواد نزد او بیاید و...
9- سید بحرالعلوم برای خوردن شام خود منتظر سیر شدن مومن مسکین بود.
10- اطعام مومن فقیر همراه ریختن آبروی او در نزد برادر مومنش مانعی ندارد!
اینها نتایجی ـ مثبت یا منفی ـ است که از این ماجرا میتوان گرفت.
نکته:
راستی اگر سید بحرالعلوم به محض اطلاع از گرسنگی همسایة سید جواد، همچون اجداد طاهرینش علیهم السلام، خودش شخصا و بدون هفت روز معطلی، و در تاریکی شب، آن گرسنه و گرسنگانی چون او را اطعام میکرد و جز خداوند دانا کسی از کارش باخبر نمیشد چه درسی کم داشتیم؟ و از کدام سرمشقی دور میماندیم؟
خب، این داستان را با نتایجی که گرفتیم، به ذهن بسپارید. و سراغ داستان شمارة 75، با عنوان: «مرد ناشناس» که در جلد اول، صفحه 258 به چاپ رسیده است رفته و آن را با دقت مورد مطالعه قرار میدهیم. داستان به قلم استاد شهید، از این قرار است:
«زن بیچاره، مشک آب را به دوش کشیده بود، و نفس نفس زنان به سوی خانهاش میرفت. مردی ناشناس به او برخورد و مشک را از او گرفت و خودش به دوش کشید. کودکان خردسال زن، چشم به در دوخته منتظر آمدن مادر بودند. در خانه باز شد. کودکان معصوم دیدند مرد ناشناسی همراه مادرشان به خانه آمد، و مشک آب را به عوض مادرشان به دوش گرفته است. مرد ناشناس مشک را به زمین گذاشت و از زن پرسید: خوب معلوم است که مردی نداری که خودت آبکشی میکنی، چطور شده که بیکس ماندهای؟
[زن گفت:] شوهرم سرباز بود. علی بن ابیطالب او را به یکی از مرزها فرستاد و در آنجا کشته شد. اکنون منم و چند طفل خردسال.
مرد ناشناس بیش از این حرفی نزد، سر را به زیر انداخت و خداحافظی کرد و رفت، ولی در آن روز، آنی از فکر آن زن و بچههایش بیرون نمیرفت. شب را نتوانست راحت بخوابد. صبح زود زنبیلی برداشت و مقداری آذوقه از گوشت و آرد و خرما، در آن ریخت و یکسره به طرف خانه دیروزی رفت و در زد.
ـ کیستی؟
ـ همان بندة خدای دیروزی هستم که مشک آب را آوردم، حالا مقداری غذا برای بچهها آوردهام.
ـ خدا از تو راضی شود، و بین ما و علی بن ابیطالب هم خدا خودش حکم کند.
در، باز گشت و مرد ناشناس داخل خانه شد. بعد گفت: دلم می خواهد ثوابی کرده باشم، اگر اجازه بدهی، خمیر کردن و پختن نان، یا نگهداری اطفال را من به عهده بگیرم.
[زن گفت:] بسیار خوب، ولی من بهتر میتوانم خمیر کنم و نان بپزم، تو بچهها را نگاه دار، تا من از پختن نان فارغ شوم.
زن رفت دنبال خمیر کردن. مرد ناشناس فورا مقداری گوشت، که خود آورده بود، کباب کرد و با خرما، با دست خود به بچهها خورانید. به دهان هر کدام که لقمهای میگذاشت، میگفت: «فرزندم! علیبن ابیطالب را حلال کن اگر در کار شما کوتاهی کرده است.
خمیر آماده شد. زن صدا زد: بنده خدا، همان تنور را آتش کن.
مرد ناشناس رفت و تنور را آتش کرد. شعلههای آتش زبانه کشید، چهرة خویش را نزدیک آتش آورد و با خود میگفت: «حرارت آتش را بچش، این است کیفر آن کس که در کار یتیمان و بیوه زنان کوتاهی میکند.
در همین حال بود که زنی از همسایگان به آن خانه سر کشید، و مرد ناشناس را شناخت. به زن صاحب خانه گفت: «وای به حالت، این مرد را که کمک گرفتهای نمیشناسی؟! این امیرالمومنین علیبن ابیطالب است.
زن بیچاره جلو آمد و گفت: ای هزار خجلت و شرمساری از برای من، من از تو معذرت می خواهم.
[امیرالمؤمنین فرمود:] نه، من از تو معذرت میخواهم، که در کار تو کوتاهی کردم».
خب، داستان را خواندیم. جای حرف بسیار است. از همه ایرادهای فنی و تخصصی صرف نظر می کنیم و تنها به همین نکته اشاره می کنیم که داستان «مرد ناشناس» دروغی بزرگ، و از داستانهای ساختگی عمریان است. و هیچ مأخذ و سند قابل اعتمادی ندارد. ولی با عین حال، استاد شهید آن را جزء داستانهای واقعی خویش، در کتاب داستان راستان نقل فرمودهاند!!!
برخی از نتایج و پیامهای داستان:
1- پیام اصلی و اوج داستان در اعتراف حضرت علی علیه السلام به کوتاهی در امر مستمندان و عذرخواهی از آنان است!!!
2- حضرت علی علیه السلام در میان مردم کوفه چهره ناشناختهای بود که آن زن او را نمیشناخت!!!
3- حضرت علی علیه السلام از پیدا و نهان مردم شهر خود بی خبر بود!!!
4- حضرت علی علیه السلام از وضع زندگی سربازان شهیدش بی اطلاع بود!!!
5- حضرت علی علیه السلام و دستگاه حکومتیاش به وضع مردم و مخصوصا خانوادة شهدا رسیدگی نمیکردند!!!
6- حضرت علی علیه السلام پس از آگاه شدن از فقر و بیچارگی زن مسلمان و فرزندان یتیمش آن روز و آن شب هیچ قدمی برای کمک و غذا رسانی برنداشت. و همچنان، یتیمان را گرسنه گذاشت تا صبح فردا!!!
7- حضرت علی علیه السلام از کوتاهی خود در حق مستمندان سخت هراسناک بود!!!
هر یک از این نتایج، خود، کتابی سخن میطلبد امّا اگر بخواهیم از خود، چند سؤال بپرسیم، بیدرنگ خواهیم گفت:
* آْیا ممکن است امام معصومی که به امر خدای متعال، توسط پیامبر اکرم به عنوان جانشین پیامبر و خلیفة خدا در زمین به مردم معرفی شده، چهرهای اینچنین ناشناخته باشد؟!
* آیا ممکن است چنین امامی که به تصریح روایات فراوان از نبی مکرم اسلام و اعتراف همة اصحاب او، علم اولین و آخرین نزد اوست، و از کوچکترین چیزی غفلت نمیکند که اگر غفلت کند صلاحیت خلافت الهیه و خلافت نبوی را ندارد، از اسرار آشکار و نهان مردم شهر خود اینچنین بیخبر باشد؟!
* آیا ممکن است امیر عالم امیرالمؤمنین با همه خصوصیّات الهی که دارد، از وضعیت سربازانی که خودش آنان را به جبهه فرستاده و شهید شدهاند، بی خبر بوده و خانوادة آنان را اینچنین در تنگنا قرار دهد که به نفرین کردن نسبت به آن حضرت بیفتند؟!
* آیا ممکن است امیرالمؤمنین پس از آگاهی از وضع خانوادة آن شهید، یتیمان او را اینچنین گرسنه نگه دارد و به منزل خودش برود و فردا صبح برای رفع مشکل آنان قدم بردارد؟!
* چگونه ممکن است عصمت مطلق که در رفتار و کردار و پندار و علم، دارای عصمت است، به گونهای در حق مردم کوتاهی کند که از عمل خود سخت هراسناک باشد؟!
* و چرا برای استاد شهید رحمة الله علیه، در نقل این داستان، سؤالات و ابهامات فوق پیش نیامده است و داستان را بدون هیچ تأملی به عنوان داستانهای واقعی نقل کرده است؟!
اکنون با یک مقایسه ساده سؤالی بزرگتر برای ما مطرح میشود و آن اینکه:
نتایج به دست آمده از داستان «عتاب استاد» را با نتایج بدست آمده از داستان «مرد ناشناس» را مقایسه میکنیم و بدون هیچ فکر و تأملی درمی یابیم که:
لابد در دیدگاه استاد شهید، سیّد مهدی بحرالعلوم، مقام و منزلتی بالاتر از باب مدینة علم پیامبر دارد. زیرا سیّد بحرالعلوم از حال همسایة سید جواد خبر داشت و... ولی باب مدینة علم پیامبر، از احوال خانوادة شهدایش بیخبر است!!!
آیا چنان داستانهایی را میتوان «داستان راستان» نامید و آنها را معرّف روح تعلیمات اسلامی دانست؟!!
قضاوت با شما.
بسم الله الرحمن الرحیم
خداوند در قرآن میفرماید: «انی جاعل فی الأرض خلیفه». حتما شما هم از زبان عالم و غیر عالم زیاد شنیده و خود نیز ممکن است چنین باوری داشته باشید که با استناد به همین آیه، انسان خلیفه و جانشین خدا در زمین است. ظاهر آیه نیز گویای همین مطلب است. و اگر بخواهیم قرآن را به ظاهرش تفسیر کنیم، چیزی غیر از این را نمیتوان از آیه برداشت کرد. و بر این اساس، باور عموم، بر این است که جنس انسان، بالمعنی الأعم، خلیفة بالفعل یا بالقوة خدا در زمین است.
اگر بخواهیم کمی دقیقتر به قضیه نگاه کنیم باید از دو بعد، در قضیه به طور مختصر بحث کنیم:
بعد اول:
خداوند دارای خصوصیاتی از قبیل: علم، اختیار، قدرت در خلق و ادارة جهان، قدرت در حیات و مرگ موجودات و... میباشد. وقتی میفرماید: "من در زمین خلیفه قرار خواهم داد"، معنایش این است که، بخشی و یا همة این اختیارات را به خلیفهام واگذار خواهم کرد. مقتضای مفهوم خلیفه بودن، خواه در لغت و خواه در عرف، این است که در هر یک از مواردی که خداوند، خلیفه تعیین کند، اختیار آن مورد را در اختیار او بگذارد. مثلا اگر کسی را از نظر قدرت در ادارة جهان خلیفة خویش قرار میدهد، معنایش این است که همان قدرتی که خودش دارد، به او عطا میکند. و اگر عین آن قدرت را در اختیار این فرد قرار ندهد، نمیتوان او را خلیفة خدا نامید. و یا اگر کسی را از حیث علم، خلیفة خود در زمین قرار میدهد، معنایش این است که همان علمی که خودش دارد به خلیفة خود واگذار میکند. در غیر این صورت، واژة خلیفه به فرد مورد نظر، صادق نیست.
انسانهایی که از سوی خدای متعال، خصوصیّات الهی به آنان اعطا نشده است، چگونه میتوان آنان را خلیفة خدا در زمین نامید؟ در چه حهتی خلیفة خدایند؟ علم؟ قدرت؟ عصمت؟ حجیّت؟ بدیهیاست که چنین انسانهایی را نمیتوان خلیفة خدا نامید. چون هیچ تناسبی بین آنان و خدا وجود ندارد. زیرا خداوند چیزی از علم و قدرت و سایر خصوصیات خودش را به آنان اعطا نفرموده است.
از طرفی واژة "جعل" در «انی جاعل» و همچنین واژة "خلیفه"، دلالت بر خلق موجودی خاص برای هدف خلیفهگری خداوند دارند. یعنی خداوند، با اراده خویش، فردی را برای خلیفهگری خود خلق میکند. و این فرد خاص را طی حکمی تکوینی، به عنوان خلیفه و جانشین خویش در زمین، قرار میدهد.
تفاوت واژة "جعل" با واژة "نصب" در این است که: "نصب"، به مصداق موجود تعلق میگیرد. یعنی شخص موجودی به خلافت نصب میشود. مثل اینکه خداوند شخص موجودی را به خلافت خویش نصب کند. که در این صورت خداوند، ناصب، و آن شخص، منصوب، و این عمل، نصب، نامیده میشود. یا مثل اینکه انسانی، انسان موجودی را به خلافت نصب کند. اما واژة "جعل" در «جعل خلیفه» به نصب شخص موجود، تعلق نمیگیرد. بلکه به «خلق شخصی معدوم برای خلیفهگری» تعلق میگیرد. در واژة "جعل"، خلق "خلیفه" بهطور بهاصطلاح، مادرزاد است. یعنی خداوند میخواهد شخص خاصی را برای خلیفهگری خویش خلق کند. نه اینکه شخص موجودی را به خلافت نصب کند.
پس اینگونه نیست که افراد روی زمین مثلا با خودسازی و ریاضت، به جایی برسند که صلاحیت خلیفهگری خدا پیدا کنند و مردم، آنان را خلیفة خدا در زمین بنامند.
خلاصه اینکه:
"مخلف عنه" در اینجا خدای متعال است. خلیفة خدا در ابتدا، پیامبر او یعنی حضرت آدم علیه السلام است. "مخلف علیه" در اینجا اگرچه زمین است ولی زمین، به خودی خود، چه نیازی به خلیفه دارد؟ زمینی نیاز به خلیفه دارد که حاوی انسانهایی است که برای بندگی خداوند آفریده شدهاند. بنا بر این، حضرت آدم علیهالسلام، خلیفة خدا بر بندگان او در زمین است. اما باید دید، حضرت آدم در چه خصوصیاتی خلیفة خدا بر بندگان است؟ درخصوصیات فیزیکی؟ در زنده کردن و میراندن؟ در خلق کردن و فناء کردن؟ و یا...
آنچه در روایات آمده است، این است که خلافت حضرت آدم برای خداوند، در حجت بودن اوست. یعنی همانگونه که امر و نهی مستقیم خداوند، بر مردم حجت است، امر و نهی حضرت آدم نیز بر مردم حجت است. و مقتضای این خلافت، و مقتضای حجیت امر و نهی حضرت آدم بر مردم، داشتن علم الهی، و عصمت او از خطا، و پاکی سرشت اوست. در غیر این صورت، نه صلاحیت خلافت الهی را دارد و نه سخنش حجت است.
سایر انبیاء نیز از این جهت، به حکم خدا، خلیفه خدا در روی زمینند. امر آنان امر خدا، و نهی آنان نهی خدا، و تصمیم آنان اراده خداست. و پیامبر ما حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلم نیز خلیفه خدا در زمین است. به همین جهت، تمام فرق اسلامی، با استناد به مآخذ روایی خویش، آن حضرت را خلیفه الله خوانده وهنگام سلام دادن به آن حضرت می گویند: السلام علیک یا خلیفه الله فی ارضه.
بعد دوم:
به هر مصلحتی که خداوند متعال، روی زمین خلیفه قرار داده باشد، و او را در محدوده خلیفهگری، اختیاراتی عطا فرموده باشد، به همان دلیل و با همان مصلحت، قطعا باید خلیفهاش بطور دائم، در زمین باقی بماند. یعنی هر حکمتی مقتضی جعل خلیفه در زمین بوده، همان حکمت، مقتضی دوام و استمرار وجود خلیفه در زمین است. در غیر این صورت، نقض غرض است. و نقض غرض بر خداوند محال است. غرض خداوند از جعل خلیفه در زمین قراردادن حجّت برای خلایق بود. و اگر لحظهای و یا برههای از زمان، زمین خالی از خلیفه، یعنی خالی از حجت الهی باشد، و خداوند بر خلایق حجّتی نداشته باشد، غرض هدایت و عبودیت و حجیّت، نقض میشود. و اینجاست که از پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و سایر معصومین علیهمالسلام، روایات فراوانی رسیده که حتی یک لحظه هم زمین خالی از حجت نخواهد ماند. و نیز فرمودهاند که اگر زمین خالی از حجت باشد اهلش را فرو میبرد.
و اکنون سوال من این است که:
پس از آخرین پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم، تا امروز و این زمان که ما در آن زندگی می کنیم، چه کسی طی یک حکم صریح از سوی خداوند، خلیفة خدا بر روی زمین بوده و هست؟ آیا خداوند متعال، این همه خط و نشان کشید و فرمود: من میخواهم در زمین خلیفه قرار دهم، و ملائک هم نیمچه اعتراضی کردند و خدا هم فرمود من چیزی میدانم که شما نمیدانید، و برای خلیفة خویش این همه افلاک خلق کرد و دفتر و دستک درست کرد و بعد هم همة این دفتر و دستکها را رها کرد و مردم را به حال خودشان واگذاشت و زمین را خالی از خلیفه قرار داد و به نقض غرض خویش راضی شد؟! یا اینکه زمین همواره باید دارای خلیفهای از خلفای الهی باشد، و امروز نیز خلیفهای از خلفای خداوند، در زمین موجود است؟
لطفا به سوالم خوب دقت کنید، حکم رسمی خلیفه گری از سوی خداوند، پس از پیامبر به چه کسی داده شد؟
آیا ممکن است که خداوند، خلیفهای روی زمین قرار داده باشد و سپس او را برداشته و زمین را بدون خلیفه باقی گذارده باشد؟ پس تکلیف آیه "انی جاعل فی الارض خلیفه" که ظهورش در دوام است، و مصلحت نیز مقتضی دوام جعل خلیفه است، و نیز تکلیف "انی اعلم مالاتعلمون" که دلالت بر ارادهای بس مهم دارد، چه می شود؟ و مصلحت جعل خلیفه را چگونه میتوان کالعدم دانست؟ مصلحتی که خداوند به خاطرش این همه جنجال راه انداخته و بر آن مباهات کرده و... آیا میتواند مقطعی باشد؟ هرگز.
پس آنچه باید گفت این است که:
از نظر شیعه، خلفای پیامبر که همان خلفای خدا در زمین هستند، کسانی هستند که طی حکمی خاص، اختیاراتی که خداوند، به پیامبر به عنوان خلیفه خویش واگذارکرده است، به آنان نیز منتقل گشته. و آن حضرات، از امیر المومنین علیبن ابیطالب علیه السلام، شروع و به حضرت مهدی علیه السلام ختم میشوند. و اکنون، آن حضرت خلیفة خدا در زمین است.
اما به مذهب سقیفیون، خدا پس از پیامبر خلیفهای تعیین نکرده است. و رشتة بین خدا و خلق گسسته شده است و خلیفه خدا همان کسی است که مردم انتخاب کنند. انتخاب مردم، انتخاب خداست و با انتخاب مردم، شخص منتخب، خلیفة رسول خدا و در واقع، خلیفة خدا در زمین میشود!!! اما اینکه این خلیفه طی چه حکمی از سوی خدا خلیفه شده، و چه مقدار اختیارات از سوی خدا به او واگذار شده که میتوان او را در همان محدوده خلیفة خدا نامید، و اینکه اکنون چه کسی خلیفة خدا در زمین است، ظاهرا در این مسلک، مسکوت است. ولی آنان نیز معتقدند که در آینده از نسل پیامبر، شخصی به نام مهدی، به خلافت الهیه خواهد رسید اما این مهدی، آن مهدی موعود شیعه نیست.
شما بر اساس تحقیق و تشخیص خود، و تحلیلی که از این ماجرا دارید، کدام یک از این دو مذهب را انتخاب میکنید؟ چرا؟
آیا همچون سقیفیون، فکر میکنید رشتة خلافت الهیه گسسته شده و بشر به حال خود واگذار شده است و خداوند به نقض غرض که از نظر همه اهل علم بر خدا محال است، راضی شده است؟ یا خدای متعال به همان انگیزهای که خلیفه را در زمین قرار داد، به همان انگیزه خلافت را دوام بخشیده است؟
موفق باشید
| |||
به گزارش خبرنگار اجتماعی فارس، هنوز چند روز از آغاز سال تحصیلی جدید نگذشته است که وزیر آموزش و پرورش به دلیل بیماری قلبی در بیمارستان بستری شده است. |
خدایا، مطربان را انگبین ده برای ضرب دست آهنین ده
چو دست و پای وقف عشق کردند
تو همشان دست و پای راستین ده
چو پر کردند گوش ما ز پیغام تو شان صد چشم بخت شاه بین ده
کبوتروار نالانند در عشق
تو شان از لطف خود برج حصین(1) ده
ز مدح و آفرینت هوش ها را چو خوش کردند، همشان آفرین ده
جگرها را ز نغمه آب دادند ز کوثرشان تو هم ماء معین ده
خمش کردم، کریما، حاجتت نیست
که گویندت: «چنان بخش و چنین ده» "غزلی از مولانا"
عید سعید فطر مبارک باد
التماس دعا
محبت پناه